?who am i
خوب طبق معمول انقدر اتفاقات مختلف افتاده که نمیدونم از کجا شروع کنم😐
پس مهمترینشو میگم😊
4روز نبودم و دعوت شده بودم برای مسابقات فرهنگی (داستان نویسی) وقتی برگشتم مامان میگفت خیلی تکون نمیخوردی منم انقدر خسته بودم و حرف برای گفتن داشتم که خیلی بهت توجه نکردم و مشغول کارام شدم حدودا 2 ساعت بعد اومدم نشستم برای مامان داستانمو بخونم که هنوز 4تا خط نخونده بودم شروع کردی تکون خوردن مامان خندیدو گفت ببین نبودی چندروز توی خونه حالا اومدی صداتو داره تشخیص میده تکون میخوره😐
خلاصه برات بگم که چنددقیقه حرف نزدم و امتحان کردیم ...
انگار واقعا صدای منو تشخیص میدادی و داشتی اعتراض میکردی که اهاییی چرا به من توجه نمیکنی ؟
شایدم دلت برای قربون صدقه هام تنگ شده بود! 😍
راستی خواهر بزرگه میگه به دنیا بیایی به حرف من خیلی گوش میدی😲
دور اون خواهر بزرگه و داداش کوچیکه بگردم من😍❤️
خدایا خودت پشت ،پشیبانم باش😊💓
یکم شهریور سال 98
(روز تولد بابا و کادویی که چندماه دیگه بهش داده میشه😉)
ساعت 10:42 ⭐️