بی معرفت شدی:
سلام غرغرو 😐😂
محمدحسین من این مدت امتحان داشتم فرصت نکردم خیلی باهات بازی کنم منو یادت رفته نه اینکه نشناسی نه مثلا اقامحسن یا خواهر بزرگرو به من ترجیح میدی😐بی تربیت😐
بعد یه اتفاق بد دیگم اینکه وقتی میریم بیرون منو با شال و روسری نمیشناسی😱اخه رفتیم خونه عمو بقلم نمیومدی بعد من شالمو دراوردم یوهو پریدی بقلم😴
خلاصه که حسابی ازت ناراحتم😔
اینم گزارش این مدت😐
دو،سه روز پیش ولادت امام رضا بود و دو ،سه روز بعدش یعنی امروز 9ماهگیه جنابعالی برای همینم بابا بستنی گرفت و رفتیم خونه عمه جون😉
اینم چند روزه پیش که لالایی داداش کوچولورو برات گذاشتیم که بخوابی رفتی جلوی تلوزیون و باعشق تماشا کردی😍البته نخوابیدی😐😂
دیروز صبح برای اخرین امتحانم کلی دیرم شده بود و باعجله داشتم اماده میشدم که دیدم اینجوری خوابیدی اصلا دلم نیومد ثبتش نکنم😍
اینم امتحان نام برده شده که خیلی سرش اذیت شدم (ساعت 4صبح)
گفتم جدیدا عاشق لباسشویی شدی😂
اینم یکی از شماره هایی که روزی ده ساعت باهاشون حرف میزنی😂
اینم اولین شب قدر زندگیت که باید براش یه پست جداگانه میزاشتم ولی فراموش کردم😴
اینجا فکر کنم گفتی این چیه انقد خوشمزش بزار بخورمش😋
اینم اولین باری که تاب سوار شدی اونم چه تاب خطرناکی😡عکس حداقل برای دوماه پیشه😘
باورت میشه دلم میخواست برات پست بزارم ولی گفتم عکس چی بزارم بعد اتفاقی انقدرر عکس پیدا کردم که میخواستم چندتاشو حذف کنم😊
اینم از امشب...
یادت نره عاشقتم😉🌺
ساعت:1:4شب
یک روز بعد از فارغ التحصیلی خواهر کوچیکه😊✨