محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
وب خاطرات داداشیوب خاطرات داداشی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات داداشی :)

محمد حسین عزیزم این صفحه رو میزنم تا وقتی بزرگ شدی شاهد رشد خودت و احساسات من بشی یه هدیه کوچولو از طرف خواهری:)

بی معرفت شدی:

 سلام غرغرو 😐😂 محمدحسین من این مدت امتحان داشتم فرصت نکردم خیلی باهات بازی کنم منو یادت رفته نه اینکه نشناسی نه مثلا اقامحسن یا خواهر بزرگرو به من ترجیح میدی😐بی تربیت😐 بعد یه اتفاق بد دیگم اینکه وقتی میریم بیرون منو با شال و روسری نمیشناسی😱اخه رفتیم خونه عمو بقلم نمیومدی بعد من شالمو دراوردم یوهو پریدی بقلم😴 خلاصه که حسابی ازت ناراحتم😔 اینم گزارش این مدت😐 دو،سه روز پیش ولادت امام رضا بود و دو ،سه روز بعدش یعنی امروز 9ماهگیه جنابعالی برای همینم بابا بستنی گرفت و رفتیم خونه عمه جون😉 اینم چند روزه پیش که لالایی داداش کوچولورو برات گذاشتیم که بخوابی رفتی جلوی تلوزیون و باعشق تماشا...
17 تير 1399

!!! new photo

سلام عشق دلم محمدحسین جدیدا صبح ها وقتی از خواب بیدار میشی بقلت میکنم میگم سلام اقا قشنگه😍 شما چشماتو باز کردی صبح شد نبندی چشاتو دوباره شب بشه😊☀️   اینم جدیدترین عکسات😀 8ماهگیت گذشت عزیزم ولی کلی هپیییی ایشالله 180 ساله بشی😘 اینم شیطونیات😂 الهی قربونت برم اینجا خوب نیوفتادی 😘ولی اشکال نداره ما ادم بزرگام گاهی بد میوفتیم دیگه😁 پشت صحنه: اینجام فک کنم از کاشان داشتیم میومدیم😍🍓 اخ اینم از بازیایی که بابا باهات انجام میده😂گوریل انگوری ابجی😂🍓 انقدر بابا این عکستو دوس داره که گذاشته بک گراندش😘 و دیگه از حالو هوای این روزا باید بگم کلی اذیت میکنی با اسباب بازیاتم مشغول ن...
11 تير 1399

داداش کوچولو

سلام گلو گلابم سلام قشنگم  باورت میشه فردا امتحان ریاضی دارم مامان و باباهم تورو برداشتنو رفتن خونه ی عمه جون که مثلا من درس بخونم انوقت من اومدم عکسای نوزادیتو نگاه میکنم(البته تو تایم استراحت مثلا😐😀) این کف پات😐😂مامان بعضی وقتا جوراباتو در میاره میگه وای مثل مردا پاهاش بو میده بعد کلی میخندیم😂 اینجام شاید 4ماهت بود از حمام اومده بودی😋 الهی برات بمیرم اوایل کرونا 6ماهت بود بعد سرما خوردی از بابا و جالبیش اینجاست عطسه کردی تو صورت خواهر بزرگه و مریض شد😐😂 درست مثل ادم بزرگا سرفه های خشک میکردی با ناله گریه میکردی چشمات پر از اشک میشد ابریزش بینی داشتی و از همه مهمتر انقدررررر اروم و مضلوم شده بودی که حتی صداتم گر...
4 تير 1399

مرور عکس ها

سلام اقا قشنگه الان توی بقلم نشستی و من دارم برات مینویسم و داعم خودتو تکون میدی و میگی ماماماما بابابابا اینجا فکر کنم5ماهت بود و شب تولد حضرت زینب بود که بابا کیک گرفت و رفتیم خونه عمه جون و انقدرر گریه کردی و بداخلاق بودی که نتونستیم عکس خیلی قشنگی ازت ثبت کنیم😘   اینم عکس 3ماهگیت که البته ادیت نخورده اینجا بابا رفته بود مشهد و دو سه روز ندیده بودیش وقتی از در اومد تو اینجوری براش خندیدی و کلی زوق کردی😍 اینجاهم 5ماهگیت و اولین باری که بابا رفته بود فروشگاه و با زوق برات اینارو خریده بود که باهاشون بازی کنی و بخوریشون که البته زحمت خوردنشون با منو مامان و خواهر بزرگه بود😀 اینجا بقلت کردم و باهم رف...
20 خرداد 1399

یه عالمه بزرگ شدی!

سلام داداشی سلام گلم راستش انقدر اذیتات زیاد شده و سرم طبق معمول شلوغه که اصلا وقت نکردم عکس جدید ازت بگیرم یا بیام توی وبلاگت باورت میشه حتی نام کاربریتم یادم رفته بود 😐 اقا اینا همه به کنار انقدر بزرگ شدی ماشالله که وقتی عکسای نوزادیتو میبینم میگم عه یادش بخیر 😍 از پیشرفتات باید بگم قلت میزنی بل میری گاهی میری توی اشپزخونه یا توی اتاقا الکی گریه میکنی برای چیزایی که ازت میگیریم یا از همه مهمتر غذا میخوری و یه عالمه چیز دیگه خلاصه اینکه این مدت دوران طلاییت بود فکر کنم😐🌟  بابا هنوز صدات میکنه بهشت بابا و اینکه تو کلی بهش وابسته شدی گاهی وقتی میره گریه میکنی ولی اینو بگما بعضی اوقات بوست میکنه فرار میکنی تو بقل من😍😋 ...
17 خرداد 1399

چیزایی که به تو مربوط میشن

بعضی از چیزایی که خیلی به نظر ساده میان برات نگه داشتم ... میدونی چرا؟؟؟ چون به تو مربوط میشن💖 و .... من حاظرم برای تو  دنیارو توی یه سبد کوچیک جا بدم 🌈🎁🌍💐  چه برسه به چندتا عکس😊 اولین باری که خواهر بزرگه ناخن هاتو گرفت👌 اولین باری که رفتی حمام احتمالا اینجا 3 یا 4روزت بوده🐋❄️ گلی که من برای به دنیا اومدنت گرفتم ....حیف که از سبد گل خواهر بزرگه عکس نداریم😐 به قول بابا اولین سفر استانی😅(تهران -خونه مامانی) حاج اقا اینجا توی گوشت اذان گفت...و چقدر من گریه کردم 😭هرچند که هنوزم دلیل گریه انروزم رو نمیفهمم😐 و در اخر نمایی از مهمونی هایی که به ...
11 دی 1398

یه عالمه عکس با یه عالمه تاخیر

محمدحسین قشنگم حس میکنم داری بزرگ میشی اونقدری که نمیزارم بابا بهت اخم کنه یا اینکه بعضی وقتا دعوات میکنم یا اینکه... خلاصه که فکر کنم از این به بعد خیلی چیزارو میفهمی و درک میکنی پس امیدوارم چشمات چیزایی خوبی رو توی دنیا ببینه و درک کنه و اینکه زود زود بزرگ بشی اینم سری عکسایی که تقریبا یکماه ازت گرفتم و فرصت نمی کردم حتی پستش کنم: آقا محمد حسین نقاش میشود🎨 و پشت صحنه نقاش شدنش بابا و من چی نکشیدیم 😐 دوماهه شدنت اونم درست چند روز قبل از کریسمس 🎄☃️ پشت صحنه: وقتی ایده به ذهنم نمیرسه😪   شیطونیات موقع عکس گرفتن😍😆💖 آقا محمد حسین خان قاجار بر رو...
11 دی 1398